خبرت نیست چطور بی سر و سامان شده ای؟ پشت یک نقابِ معصوم، تو پنهان شده ای! خبرت نیست ، ولی از تو خبر دارم من که تو دل بسته ء این نم‌ نم باران شده ای! از جفای تو جگر سوخت، جهان سوزان شد مهربانی ز دلت رفت و تو از خویش گریزان شده ای! دم فرو بسته لبم، آه دلم یک‌سره یخبندان شد آخر از چیست که تو، اینهمه ویران شده ای! باز هم چشم به در دوختم و امید به درگاه خدا در نهایت منم آن برده و تو صاحب فرمان شده ای! این منم غم زده در واژه و اشعار و سکوت و تو بازیچه ی هر بازی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راستین مرجع مقالات تخصصی ارایش مطالب روز کانون نجوم دانشگاه سیستان و بلوچستان سنجاق Erin تبلیغات ویزا