مریـــــم براتـــــی (من و تنهایی)



خبرت نیست چطور بی سر و سامان شده ای؟ پشت یک نقابِ معصوم، تو پنهان شده ای! خبرت نیست ، ولی از تو خبر دارم من که تو دل بسته ء این نم‌ نم باران شده ای! از جفای تو جگر سوخت، جهان سوزان شد مهربانی ز دلت رفت و تو از خویش گریزان شده ای! دم فرو بسته لبم، آه دلم یک‌سره یخبندان شد آخر از چیست که تو، اینهمه ویران شده ای! باز هم چشم به در دوختم و امید به درگاه خدا در نهایت منم آن برده و تو صاحب فرمان شده ای! این منم غم زده در واژه و اشعار و سکوت و تو بازیچه ی هر بازی
در هوای سرد پاییزی. زیر نور مهتاب . جای قدمهای دو نفره مان در پیاده رو و نشستن روی نیمکت همیشگی که عاشقانه هااز وجودمان می ریخت خالی ست . حسرت آن لبخندها و عطش بوسه های نزده بر لبها و گونه هایمان، خنده های از ته دل و گرفتن عکسهای دو نفره بر دل ماند. #مریم_براتی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Beeducated ساعت مچی پرسش مهر 20 live تست آرایشگر ناخن مجله خبری Charlie شافوپ یادداشت های سارا در شکم ماهی Jimmy